یکتایکتا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

یک تا بی نهایت...

هندوانه

1391/5/20 11:20
نویسنده : باران
834 بازدید
اشتراک گذاری

با رد و بدل کردن چند تا اس ام اس با مامان به این نتیجه می رسیم که بیایید خانه ی ما.دلم می خواست می پریدم بیرون و کلی خوراکی های خوشمزه برایت می خریدم اما چه فایده جوچه ی من؟...تو هنوز فقط و فقط شیر می خوری. از توی ایفون که می بینمتان لب هایم تا بناگوشم باز می شوند. مامان هن هن کنان چهار طبقه تو را می آورد بالا. از توی راه پله ها داد می زنم:" خسته شدی؟"..مامان با خنده می گوید: " آخه من یه هندونه دستمه..واسه همین خسته شدم!"...می خواهم داد بزنم که هندونه واسه چی خریدی که می رسید به طبقه ی چهارم. از خنده غش می کنم ." هندونه کوچولو"

 

مثل آدم بزرگ ها از همان اول نشستی روی مبل .یا به حرف های ما گوش دادی و سر تکان دادی..یا به درد و دل هایمان خندیدی...گاهی هم قاطی ِ بحث شدی و یک نظراتی دادی که ما دقیقا نفهمیدیم چی بود!

 عمو "جیم" برای اولین بار تو را دید و از چشم هایش معلوم بود که دلش نمی خواست از چشم های تو چشم بردارد.

این هم عکس سه نفره ای که  عمو جیم از ما انداخت.

 

 

البته فکر نکن که می گذاشتی آن کلاه هندوانه ای سرت باشد ها...نه خیر خانم.در واقع فقط همان چند ثانیه ای که این عکس ها را گرفتیم مرحمت کردید و اجازه دادید کلاه سرتان بگذاریم!..اصولا از رفتارت معلوم است که نمی گذاری کسی سرت کلاه بگذارد.این را مطمئنم.

خیلی زود بابا امید زنگ زد و رفتید.هر چه اصرار کردم که بیاید خانه ی ما و افطار کند  به خرج اش نرفت.اصولا این مرد ها موجودات لجباز و یک دنده ای هستند خاله.بعد ها  خیلی چیزها را در مورد آن ها می فهمی.

شما رفتید و خانه ی  ما ماند و جای خالی ِ یک هندوانه ی شیرین.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

طاهره مامان امیرعلی
7 شهریور 91 17:25
سلام.وبلاگتون مثل همیشه زیبا و قشنگه،تبریک میگم بهتون.امیرعلیه من تو جشنواره ی آتلیه سها شرکت کرده و به رای شما شدیدا احتیج داره.اگه به وبلاگش سر بزنین یه پست گذاشتم که آدرس جشنواره است اگر روش کلیک کنین مستقیم به سایت جشنواره میره.اسم پسملیه من امیرعلی مرادیان هست.بهش رای بدین و مارو خوشحال کنین.امیدوارم بتونم لطفتونو جبران کنم.