دلتنگی
میدونی چند وقته ندیدم ات چاقاله بادوم ِ من؟...شنیدم که داری دندون میاری...شنیدم که داری بزرگ می شی.دل توی دل ام نیست که مامان و تو رو ببینم و سه تایی بشینیم و یه دل سیر حرف بزنیم...
من و مامانت تازگی ها به یه آرزوی بزرگ رسیدیم.قول بده نخندی تا بگم.من دماغمو بریدم!!. خب بله این ارزوی همیشه گی من و مامان بیتا بود.خنده هم نداره!..آدم که به دو تا بزرگ ترش نمی خنده!..
آدم به آرزوهای دیگران نباید بخنده...هر چند اون ارزو به کوچیکی ِ یه دماغ باشه! می دونی شیرینی خامه ای ِ من...بعضی وقت ها آدم ها از چیزی که دارند راضی نیستند و این اصلا کار خوبی نیست!..ولی خب من و مامان بیتا کلا دنبال کارای بدیم!..تو یاد نگیر اما..تو یه روز بشین و به ساده گی و حماقت ما بخند دخترکم.این هم عکس ام: ( الان که این را می بینی کلی پیر شده ام حتمن)
امروز صبح که عکس ات رو می دیدم..به این فکر می کردم که چه قدر خوشحالم که هنوز اون قدر کوچیکی که سختی ِ این روزا رو نمی فهمی.هنوز نه می دونی "دلار" چیه...نه می دونی" تحریم " چیه...نه می دونی "گرونی" چیه...نه می دونی "سیاست" چیه.
نترس این ها چیزهای بزرگی نیستند...این ها دقیقا شبیه همون اسباب بازی هایی هستند که تو باهاشون بازی می کنی...فقط کمی بزرگ تر و خطرناک تر.این ها اسباب بازی آدم بزرگ ها هستند یکتای عزیزم.
ته دلم دعا می کنم اون قدر کوچیک بمونی تا همه چیز این "سرزمین مادری" درست شه."سرزمین مادری" جاییه که آدم ازون جا میاد..."سرزمین مادری" جاییه که مثل خونه ی آدم می مونه.."سرزمین مادری"
جاییه که آدم ازش خاطره داره..."سرزمین مادری" جاییه که شبیه شکم مامان می مونه
مهم نیست حالا که این جا رو می خونی کجای دنیایی..."سرزمین مادری"ِ تو همیشه ایرانه.
عکس از دایی بهنام.