یکتایکتا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

یک تا بی نهایت...

هنوز همان شنبه 29 بهمن 1390

ماندیم که تا آمدن تو چه کنیم ...دلشوره امان همه را بریده بود.. عکس یادگاری انداختیم...پشت همان اتاقی که داشتی به دنیا می آمدی به لبخند هایمان نگاه نکن...دلمان آشوب بود.. ...
12 ارديبهشت 1391

شنبه 29 بهمن 1390

با هم دانشگاه رفته بودیم...پارک رفته بودیم...کافی شاپ رفته بودیم...مهمانی و عروسی رفته بودیم...آرایشگاه رفته بودیم...اما بیمارستان!..اولین بار بود.از همه ی خداهای عالم می خواستم که دردش کم شود...فکر نکنم شنیده باشند چون از درد از حال رفته بود... همان وقت ها بود که برای آمدن ِ تو...مرا بیرون کردند.آخرین عکس را از توی آیینه انداختم و ..رفتم.. همیشه همین طور است...یکی می رود...یکی می آید...:)   ...
12 ارديبهشت 1391

شنبه 29 بهمن 1390

چه قدر سر و ته این سالن را متر کرده باشیم خوب است؟..چه قدر امید بالا و پایین رفته باشد خوب است؟..چه قدر با دلهره روی زمین این سالن انتظار نشسته باشیم خوب است؟...یک ساعت؟..دو ساعت؟؟..سه ساعت؟؟...نه بچه جان...تو بیشتر از این ها می ارزی:) ...
12 ارديبهشت 1391

جمعه 28 بهمن 1390

  درد ِ با لبخند ندیده بودم تا آن شب... جمع شده بودیم خانه ی شما ..فریبا..من...بیتا...امید...و تو ...که هم بین ما بودی و هم نبودی.. ...
12 ارديبهشت 1391

شروع

 برای یکتای یکی یک دانه... که بداند دوست داشتن انتها ندارد
12 ارديبهشت 1391