یکتایکتا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

یک تا بی نهایت...

آتلیه فلیک - 9 اردیبهشت 91

مامان آوردت آتلیه.جایی که به محل کارم خیلی نزدیکه.قرار بود خواب باشی تا خانم عکاس راحت از تو عکس بندازه.تو هم سنگ تموم گذاشتی و همه کار کردی...جز خوابیدن:)... دستت درد نکنه برای مچل کردن ِ من و هورا و بیتا و خانم عکاس:)) ...
12 ارديبهشت 1391

عید

شاید یک هفته مانده بود به عید اولین عید ِ بودن با تو اولین عید ِ نبودن ِ مادربزرگت اولین عید  تنها بودن پدربزرگت برایت چند تا سی دی خریدم که بنشینی و ببینی!..شاید هم بخوابی و ببینی! ... من و مامان رفتیم سراغ ِ آماده کردن ناهار..ناهار آماده شد....غذا خورده شد...غیبت ها کردیم...خندیدیم..حرف زدیم..یک لحظه پاک یادمان رفت که تو هم هستی..بس که آرام زل زده بودی به تلویزیون... ...
12 ارديبهشت 1391

اولین چهارنفره

این اولین بار بود که چهارتایی مان توی خانه ی شما جمع شدیم.. مامان و بابا...رسما دور خودشان می چرخیدند...دور ِ تو هم:)     تو اما صبورانه دست روی دست گذاشته بودی و فکر می کردی... ...
12 ارديبهشت 1391

بابای خوشحال

من دقیقا نفهمیدم بابا امید چرا دو تا انگشتش رو گرفت طرف دوربین...اون هم به پیروزمندانه ترین شکل ِ ممکن..اما چیزی که فهمیدم این بود که از یک سانتی متری ِ تو و بیتا تکان نمی خورد..:) ...
12 ارديبهشت 1391

خوش اومدی

و به دنیا آمدی...ما نمی دانیم که بیتا چه کشید و تو چه کشیدی...اما نتیجه اش شد "تو" .. به همین زیبایی... این دقیقا اولین تصویر من و بابا امید بود.. خوش اومدی یکتا.. ...
12 ارديبهشت 1391