یکتایکتا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

یک تا بی نهایت...

عید

شاید یک هفته مانده بود به عید اولین عید ِ بودن با تو اولین عید ِ نبودن ِ مادربزرگت اولین عید  تنها بودن پدربزرگت برایت چند تا سی دی خریدم که بنشینی و ببینی!..شاید هم بخوابی و ببینی! ... من و مامان رفتیم سراغ ِ آماده کردن ناهار..ناهار آماده شد....غذا خورده شد...غیبت ها کردیم...خندیدیم..حرف زدیم..یک لحظه پاک یادمان رفت که تو هم هستی..بس که آرام زل زده بودی به تلویزیون... ...
12 ارديبهشت 1391

اولین چهارنفره

این اولین بار بود که چهارتایی مان توی خانه ی شما جمع شدیم.. مامان و بابا...رسما دور خودشان می چرخیدند...دور ِ تو هم:)     تو اما صبورانه دست روی دست گذاشته بودی و فکر می کردی... ...
12 ارديبهشت 1391

بابای خوشحال

من دقیقا نفهمیدم بابا امید چرا دو تا انگشتش رو گرفت طرف دوربین...اون هم به پیروزمندانه ترین شکل ِ ممکن..اما چیزی که فهمیدم این بود که از یک سانتی متری ِ تو و بیتا تکان نمی خورد..:) ...
12 ارديبهشت 1391

خوش اومدی

و به دنیا آمدی...ما نمی دانیم که بیتا چه کشید و تو چه کشیدی...اما نتیجه اش شد "تو" .. به همین زیبایی... این دقیقا اولین تصویر من و بابا امید بود.. خوش اومدی یکتا.. ...
12 ارديبهشت 1391

هنوز همان شنبه 29 بهمن 1390

ماندیم که تا آمدن تو چه کنیم ...دلشوره امان همه را بریده بود.. عکس یادگاری انداختیم...پشت همان اتاقی که داشتی به دنیا می آمدی به لبخند هایمان نگاه نکن...دلمان آشوب بود.. ...
12 ارديبهشت 1391

شنبه 29 بهمن 1390

با هم دانشگاه رفته بودیم...پارک رفته بودیم...کافی شاپ رفته بودیم...مهمانی و عروسی رفته بودیم...آرایشگاه رفته بودیم...اما بیمارستان!..اولین بار بود.از همه ی خداهای عالم می خواستم که دردش کم شود...فکر نکنم شنیده باشند چون از درد از حال رفته بود... همان وقت ها بود که برای آمدن ِ تو...مرا بیرون کردند.آخرین عکس را از توی آیینه انداختم و ..رفتم.. همیشه همین طور است...یکی می رود...یکی می آید...:)   ...
12 ارديبهشت 1391

شنبه 29 بهمن 1390

چه قدر سر و ته این سالن را متر کرده باشیم خوب است؟..چه قدر امید بالا و پایین رفته باشد خوب است؟..چه قدر با دلهره روی زمین این سالن انتظار نشسته باشیم خوب است؟...یک ساعت؟..دو ساعت؟؟..سه ساعت؟؟...نه بچه جان...تو بیشتر از این ها می ارزی:) ...
12 ارديبهشت 1391

جمعه 28 بهمن 1390

  درد ِ با لبخند ندیده بودم تا آن شب... جمع شده بودیم خانه ی شما ..فریبا..من...بیتا...امید...و تو ...که هم بین ما بودی و هم نبودی.. ...
12 ارديبهشت 1391